قدیم تر ها آن زمانها که شور و حالی بود و انقدرها سرگرم زندگی نشده بودم آن زمانها که خالص تر بودم را می گویم! آن زمانها بسیار از خدا میخواستم در آینده ای که حال امروزم است پسری داشته باشم صرفا نذر یاری باقی مانده اش در زمین...
این را بارها به خودم متذکر شدم آن زمان که دلم گرفت که چرا خدا دختری نداد که نشانه ی برکتم برای زندگی مشترکمان باشد تنها مرحمم شد یاداوری خواسته ی قدیمی ام.
این را گفتم که بگویم چقد ما آدمها فراموش کاریم . حتی گاهی بهترین چیزهایمان خواسته های قدیمی مان هستند که فراموششان میکنیم و مدام گله مندیم از نشنیده شدن دعاهایمان
از امروز یادم باشد هرچه از خدا خواستم را جایی همین حوالی نویسم تا بعدتر ها که دیدیمشان یادم بیفتد که داشته ی امروزم خواسته ی دیروزم بوده...
به امید براورده شدن خواسته هایمان...
و به امید تربیت صحیح تمام فرزندانمان....
